محل تبلیغات شما

در سال 422 قمری و یک سال پس از آغاز سلطنت امیر مسعود رخ داد. بوبکر حصیری گَزَک دست خواجه احمد داد و خواجه از فرصت استفاده کرد و زهر انتقامش را ریخت. حوصله شنیدن این داستان تاریخی را دارید؟ می‌خواهم همه ماجرا را مو به مو تعریف کنم. مثل یک قصه. البته احتمالاً خسته می‌شوید چون مدت‌هاست که برای کسی حرف نزده‌ام و ممکن است پر چانگی کنم. از وقتی که در لابه‌لای این خاک افتاده‌ام، دیگر با کسی حرف نزده‌ام. آخر نمی‌شود با جک و جانورهای زبان نفهم حرف زد. کرم‌ها و سوسک‌ها و جانورهای خاکی زبان مرا نمی‌فهمند. جای من اینجا نیست. من باید در زندگی مردم باشم و برایشان از گذشته بگویم. خیلی چیزهاست که باید بدانند. ببخشید. خیلی غر زدم. قول می‌دهم دیگر چیزی نگویم. از داستانی که گفتم برایتان تعریف می‌کنم.
بوبکر حصیری ندیم امیر مسعود بود و به حکم امیر، به مقام فقاهت نیز منسوب شده بود. بوبکر حصیری روزی همراه با پسرش، ابوالقاسم، به باغ خواجه علی میکائیل رفته بود. از قضا در آن ضیافت خصوصی بیش از حد شراب نوشید و شب نیز در همان باغ ماند و خوابید. صبح شد و حصیری دوباره میل به شراب کرد و صبوح نوشید. اما نوشیدن را از حد گذراند و تا ظهر دست از نوشیدن برنداشت. بعد از نماز ظهر سوار بر اسب شد و با احوال مست و همچنان شراب به دست، از باغ بیرون زد. پسرش هم که سوار بر اسب بود با همراهی سی نوکر، به دنبال پدر رفت. آنها از کوچه عبّاد گذشتند و به بازار عاشقان رسیدند. در قسمتی از بازار، راه تنگ بود و مردم گذرنده هم راه را تنگ‌تر کرده بود. در این واویلا، یک مرد سوار بر اسب نیز، از جهت مخالف حصیری سر رسید و می‌خواست عبور کند. 

 

چاووش از درآمد تا فرود

تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی

تاریخ بیهقی (سیاست شاهانه)

حصیری ,بوبکر ,اسب ,خواجه ,سوار ,شراب ,بوبکر حصیری ,سوار بر ,بر اسب ,کرد و ,امیر مسعود

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر بیستم رئیس جمهور 99-98